مرگ مرد وحشی سینما.....

کن راسل مرد وحشی و شورشی سینمای انگلستان در گذشت.....

این جمله ایه که سر تیتر بسیاری از خبرگزاریها شده بود.فیلمسازی که بر خلاف نظر باقی دوستان در ایران مهجور ماند و اون هم به دلیل آفتی بود که روشنفکرنماهای آن دوران(به قولی شترمرغهای از سنت پطرزبورغ برگشته) و خشک مغزهای متوقف در زمان نتونستن درک درستی از سینمای نامتعارف (همانطور که در مورد گونه های نامتعارف سینما همچون جیالو )داشته باشن همانگونه که درک درستی از سینمای عامه پسند دوران نداشتند.این بود که چهارچوب سینما برای دورانی شده بود فیلمهای دهه 50 و الگوهای باقی مانده از اصول کلاسیسم (حتی درک درستی از کلاسیسم هم در میان منتقدان ایرانی نبود) همینجاست که این روزا مجله فیلم رو که ورق می زنی (به قول رامین اعلایی)نقد درستی در چارچوب اصول نقد چندان پیدا نمی کنی.عارضه ای که یکیش عدم فیلم بینی و آداپته شدن ذهن دارودسته منتقدان ایرانیه. در واقع منتقد واقعی در سینما این روزهای ایران وجود نداره و اگر هست کم کارن و مهجور و عزلت نشین .در برهه ای  از زمان تلاشهای افرادی چون شمیم بهار و کامبیز کاهه اگر چه جانی به نقد ایران داد ولی بازهم لابی منتقدان خشکه مغز قویتر بود و تلاش دوستان نافرجام.سینمای کلاسیک مجالی برای اندیشه در بطن خودش باقی نمی ذاره.شیفتگی به سینمای دهه 50 که تماما" فقدان اوانگاردیسم در اون موج میزد به دلیل فضای راحتی بود که اون فیلمها برای منتقد بدون کمترین تلاشی زمینه سخن پراکنی میداد.نمونه این عقب ماندگی و توقف در زمان رو می توان دقیقا" در کلامی که در یکی از برنامه های هفت بین مسعود فراستی و بهروز افخمی انجام شد دید.سخن از میزانسن های جان فورد در دره من چه سبز بود  و خوشه های خشم (که در یک محدوده با لنز واید منحصر بود و به شدت ساختگی می نمود ) به طوری که انگار به جز این میزانسن میزانسن دیگری وجود ندارد.خدا می دونه من یکی چقدر شیفته سینمای فورد و جویندگان و فیلم جاده تنباکوش و یا مرد آرام  اون فضای مردانه اش هستم.بحث اصلا" پایین آوردن شان استاد فقیدی مثل فورد نیست بلکه اصل عقب ماندگی جامعه نقد ایرانه.این شیفتگی به این سینما چه معنی می تونه داشته باشه ؟عدم توجه به قسمت عمده سینمای عامه پسند و یا نامتعارف اروپا (و حتی ژاپن آن موقع ) در چی بود؟

قسمت عمده سینمای اروپا با توجه به سابقه تاریخی و اوضاع احوال فرهنگی مربوطه به نوعی سینمای اندیشمند که خیلی دغدغه های تجاری نداشت  برعکس هالیوود که اصولا یک بنگاه داستان پردازی بیشتر نیست (اگه سینمای به نسبت مستقل آمریکا رو فاکتور بگیریم که اون هم پایه اش اروپایی بوده) و اون هم بر می گرده به سایقه تاریخی امریکا....آمریکا مجبور بود برای خودش یک پیشینه تاریخی ایجاد کنه و سینما به طور کامل در خدمت این تفکر در میاد از زمان گریفیث و تولد یک ملتش تاکنون.این بود که سینمای وسترن بوجود میاد و اون قهرمانهای تنها تا به نوعی روند تشکیل آمریکا رو در سینما به نمایش بکشن بنابراین هدف اصلی این نبود که تفکر تماشاگر رو مورد محک قرار بده یعنی اصلا قرار نبوده که فیلمهای تفکر آمیز با مضامین انسانی و فلسفی و امثالهم ساخته بشه.بلکه هدف ورود یک هدف بدون واسطه به مغزهای تماشاگر بدون نیاز به تفکر از سوی اون بود.سینمای سر راست بدون هیچگونه پیچیدگی خاصی ....دهه 30،40 ،50 اگه نگاهی بندازیم به جرات می توان گفت اصلا سینمای اندیشمند (نه به معنای بد کلمه ) در هالیوود وجود نداره ...وزنه های سنگین هالیوود یعنی جان فورد،ویلیام وایلر،هاوارد هاکس،هنری کینگ همه یک سینمای ساده و داستان گو رو دارن.اما اروپای همون موقع رو باید نگاه کرد ژان رنوار فرانسوی ،ویسکونتی ایتالیایی ،فریتس لانگ و مورنائو آلمانی بونوئل اسپانیایی فیلمهای ساده ای ندارن.برای نمونه لانگ متروپولیس و مرگ خسته رو میسازه یا بونوئل سگ اندلسی که هنوز که هنوزه سخت و دشوار الهضمن .این مقدمه بی ربط رو گفتم که بگم سلیقه تربیت شده با اون سینمای ساده مجالی برای درک سینمای فکور اروپا نگذاشته ...دوست داشتن سینمای هالیوود چیز بدی نیست اما نادیده گرفتن جنبه های مختلف سینما خیلی مشکل داره و اونه که بده ...)....شاید اگر جنبش چپ ایران هم نبود سینمای شوروی هم هیچوقت در ایران شناخته نمی شد و شاید تارکوفسکی,سرگئی پاراجانف,آیزنشتاین  و سینمای چپ گرا که بعدها برتولوچی، آنتونیونی ,آنجلوپولوس,آندره وایدا و .... ‏ رو ‏ حتی نمی شناختیم) ....
احتمالا خیلیها جنبه سرگرمی رو مدنظر قرار میدن و خیلیها جنبه لذت بخش بودن سینما رو مطرح می کنن ...این هدف خوبیه ولی آیا همه چیزه ؟ یعنی فیلم دیدن می تونه فقط در دو جنبه لذت و سرگرمی خلاصه بشه ؟ من که به شدت مخالفم ....برای من یکی خودم فیلم دیدن عین آشنا شدن با دنیای دیگه اس.

(فراستی خیلی راحت گفت فون تریه کارگردان نیست! یا درخت زندگی ترنس مالیک یک خزعبله و ...دوید لینچ هم حتما" یک دیوانه....)

همین بود که نیکلاس روگ ,ژاک ریوت ,بروس برسفورد و ....خیلیهای دیگه محجور موندن ...اوج این بلاهت را می توان در خبری که در این خبرگذاری از مرگ راسل نوشته می توان دید.

کن راسل هم دقیقا" همین بلا سرش اومد.در ایران در زمانه خودش شناخته نشد و گرچه در قبل از انقلاب چند فیلم اون در جشنواره تهران به نمایش در اومد اما هیچوقت به طور جدی مورد توجه واقع نشد.(من خودم برای پیدا کردن فیلمی از اون که دوبله باشه گشتم حداقل فکر کنم فیلمی از اون دوبله نشده)

شاید بد نباشد به عنوان نمونه  سکانسی از شیاطین اثر جاودانه کن راسل را در اینجا قرار بدم تا کلا" تعریف کهنه و غیر اصولی که از میزانسن در برنامه هفت شد رو متوجه بشیم.در این سکانس تاکید اصلی بر عمق میدان برای در دید قرار گرفتن تمامی عناصر صحنه بدون لطمه به محوریت اصلی است.یعنی در واقع راسل با ترکیب یک نوع صحنه پردازی و همچنین استفاده از لنز تله ,برقراری تقارن هندسی در اجزای تصویر و بهره گیری از دوربین ثابت که تراولینگ نامحسوسی حرکت به سمت بالا را آغاز می کند.این سکانس با ترکیب با یک تدوین متقاطع یک صدای   ز یر زمزمه وار که نقش موسیقی متن فیلم را در این سکانس به عهده دارد.

همونطور که مشخصه میزانسن در خدمت محور اصلی قرار دادن این زن راهبه اس بنابراین از لنز واید استفاده نشده بلکه عرض همون محدوده مشخصی که یک لنز تله در حالت معمولی می تونه بگیره.دیگه از شلوغی ,آرایشی که مثلا" در اون میزانسن کذایی از دره من چه سرسبز بود جان فورد خبری نیست .سکانسی که عملا" صحنه پردازی بر خود میزانسن برتری گرفته.

حرکت نامحسوس دوربین به عقب و همچنین به سمت بالا بدون اینکه جغرافیای میزانسن تغییر خاصی بدهد یک زووم اوت نه چندان نامحسوس  که حس حرکت را در این فریم باقی می گذارد.

قطع شدن تصویر همزمان به یک صحنه که بازتاب القائات ذهنی راهبه است. زنی که لباس سفید بر تن دارد و به عنوان مرکز اصلی تصویر در جمعی قرار گرفته که او را احاطه کرده اند.به نوع زاویه دوربین دقت کنید که هوشمندانه مرکز تصویر و ایجاد حالت تقارنی را انجام نداده.دوربین به سمت چپ کمی زاویه دار شده.یکی از دلایل زیباشناختی اینکار تاکید به ورود ناگهانی تماشاگر به قسمتی از دنیای ذهنی راهبه است.آرایش این صحنه به شکل متقارن نشانه آماده کردن تماشاگر برای ورود به یک صحنه غیر ذهنی است که همین موجب کم شدن تاثیر تصویر و القای آن به تماشاگر فیلم است.

 در این سکانس رفت و آمد بین دینای ذهنی راهبه و مکان واقعی راهبه در فیلم وجود دارد .شمایل حضرت مسیح بر صلیب که عمده هدف کارگردان در بازگویی واقعه ای است که قرار است صورت بپذیرد.

در چند رفت و برگشت شمایل حضرت مسیح به شمایل کشیش (با بازی عجیب بازیگر زمخت سینمای انگلستان اولیور رید )تبدیل میشه.

همونطور که هست میزانسن در این صحنه (بر خلاف آثار کلاسیک) بازهم تقارن نداره و دوربین یک زاویه دید نامحسوسی پیدا کرده ...

فریم بالایی که همزمان به فریمی در کلیسا و همین حرکت که راهبه انجام میده جوین میشه

این دو فریم که با حرکت حالت شناوری رو القا میکنه و همچنین تصویر محو شمایل مسیح در بک گراند تصویر(که در حالت واقعی نشانه ای از شمایلی است که راهبه ها در مقابل آن تعظیم می کنند).نشانه ای که تصویر به ما می گوید رویه ای از کاتولیسمی فاسد است که مسیح واقعی هنوز بر صلیب مصلوب است اما یک شمایل ذهنی در شکل یک کشیش فاسد حالتی اثیری می گیرد.(در واقع توجه به نشانه های ظاهری مذهب بدون آنکه اصل مذهب توسط دینداران فهمیده شده باشد .به صلیب کشیده شدن مسیح واقعی و زنده شدن یک مسیح قلابی)

دو تصویر آخر همان نشانه های فاسد و درکهای اشتباه از دین را نشان می دهد.زنی که در دنیای ذهنی خود با حالتی مازوخیستی شروع به معاشقعه با  کشیش(مسیح قلابی )  می کند اما در خیال خود با زخمی کردن کف دستش می خواهد از گناهان خود پاک گردد!!!(همان تفکری که در ایران هم وجود دارد چه بسا افرادی که با حضور در شب احیا و قرآن به سر گرفتن و روزه گرفتن (نمودهایی از همان تفکر مازوخیستی در دین مسیحیت البته درمرتبه ای بسیار پایینتر ) می تونن پاک بشن )

همونطور که دیدیم یک کارگردان خلاق از عناصر سینماتوگرافیک تنها استفاده آرایشی نمی کند بلکه در همین چند فریم شاهد نمادهایی از زیباشناختی بر اساس مشخصه های فرمی و انتقال محتوایی پیام هستیم. حالا چرا کیفیت تصاویر پایینه اینه که نسخه وی اچ اس ریپی که وجود داره تنها نسخه کامل فیلمه و نکته ای دیگه که از دست رفتن  میزانسن در محلی غیر از پرده است خزعبلی بیش نیست .

بحث منحرف شد....

سینمای کن راسل نمونه ای آوانگارد در خلق سیمایی مدرنیته از سینمایی مبتنی بر ناتورالیسم و بی پروایی خاص موجود در اینگونه هنری ,رمانتیسم خاصه خود و همچنین نوعی ساختارشکنی فرمی که شاید بتوان شیاطین (The Deviles)رو  مثال بارزی از تلفیق نوعی سینمای انتقادی با ترکیب عناصر سینمای وحشت و همچنین الگوهای تصویری نانواکسپولایشن .گفتم بی پروایی ,سینمای راسل پر از صحنه های بر..هن.گی و گاها" خشن که همین امر باعث شده بسیاری از سینمای اون زده بشن.برهن.گی  در آثار راسل جنبه ارو...تیکی ندارد .بلکه دغدغه های طبیعت گرایانه اوست که سعی دارد با خلق لحظاتی طبع هماهنگ و امیخته قهرمانان آثارش را در قالب غرق شدن در دنیای طبیعی به نمایش بگذارد.در بررسی آثارش(تاثیر ناتورالیسم بر شیوه کارش) به این نکات بیشتر می پردازم.از دیگر سو نگاهی  اجمالی به آثار اون ترکیبی از انواع گونه ها....که سهم سینمای وحشت و موزیکال و بیوگرافیک در آثار اون بیشتر از بقیه سبکهای سینمایی می چربه.در فیلمهای اون می توان لحظاتی رو تجربه کرد که به جرئت می تونم بگم در هیچ فیلم دیگری نمی توان شاهدش بود....همین فرم غیر معمول موجب میشه نوعی انارشیسم و وولنگاری را در آثارش شاهد باشیم که بعضا" تصاویری رویا گون را در چهارچوب قاب تصاویر این مرد شاه باشیم.

بررسی کارنامه سینمایی کن راسل برمیگرده به سه دوره که از فیلم  کوتاه سلحشوران روی موتورسیکلت  و امیلی و یک فرشته  دراواسط  دهه 50 آغاز میشه و به فیلم مغز یک بیلیون دلاری در 1966 ختم میشه و از 1966 تا 1991 و فیلم جنجالی زن بدکاره و بعد از اون جدایی از سینما و ساخت آخرین فیلمش تله ماسه ای (دختری با سینه طلایی) در سال 2006.

دوره اول فیلمسازی راسل بیشتر معطوف به خلق آثار بیوگرافیک از چهره های هنر(بخصوص موسیقی )بود که در این بین بسیاری از آنها جنجالی در آمد و از همان ابتدا به عنوان عنصری غیر متعارف شناخته شد.اصولا" هنر مستند سازی راسل به نوعی خلق دوباره زندگی هنرمند بود بدون آنکه از فیلمهای آرسیوی و یا فریمهای باقی مانده استفاده کنددر واقع نوعی فیلم داستانگو که میزانسنهای گاها" سینمایی دارد.این امر به راحتی باعث میشد که راسل تقریبا" به عمق شخصیتها بدون باقی ماندن در سطح ظاهری اشخاص باشد.همین است که در این فیلمها بیشتر شاهد جنون کلی و شوریدگیهای شخصیتها هستیم.

دوره دوم فیلمسازی او به حضور او در سینما می انجامد.لباس فرانسوی اولین فیلم سینمایی او آغاز می شود که در آن خود را کنت راسل معرفی می کند.با این وجود اولین فیلم مهم او یعنی مغز بیلیون دلاری است که به عنوان اولین کار جدی او مورد توجه قرار میگیرد یک تریلر جاسوسی با حضور مایکل کین .

دوره سوم بازگشت او به تلویزیون بعد از جنجالهایی است که بر سر فیلم زن بدکاره بوقوع می پیوندد.در این مرحله راسل به شدت به سینمای شخصی گرایش پیدا می کند.گرچه در بین این آثار هم می توان چند فیلم درخشان هم یافت ولی دوره سوم  فیلمسازی او عملا" دوران افول شخصیت سینمایی اوست شصیتی که با حضور در شوی تلویزیونی بیگ برادر کاملا" تحت شعاع قرار می گیرد.

از اونجا که خیلی از فیلمای کن راسل رو خیلی وقت پیش دیدم و همچنین تعداد کارهای که ساخته بیشتر از 80 فیلمه برای نگاهی به فیلماش همین دسته بندی رو رعایت می کنم و بیشتر فیلمای شاخص اون رو کمی مفصلتر توضیح میدم و به باقی فیلمها فقط اشاره می کنم.


 

بررسي آثار فرانك دارابونت Frank Darabont

در اين پست قصدم اينه كه در مورد فرانك داربونت مطالبي بگم و آثارش رو يه بررسي بكنم.....

فرانك دارابونت در ژويه سال 1959 در  يك خانواده مجارستاني به دنيا آمد.خانواده اش به دليل انقلاب كمونيستي سال 1956 مجارستان مجبور به فرار از اونجا ميشن و در منطقه اي در فرانسه (مونت بیاقد -يك اردوگاه  پناهندگي) به طور موقت ساكن ميشن در همان كودكي همراه با خانواده اش به امريكا مهاجرت مي كنه. اونها  در لوس آنجلس ساكن ميشن....دارابونت در دهه 80 فعاليتش رو در سينما به عنوان دستيار كارگردان آغاز مي كنه.اولين كار او دستياري فيلم كم هزينه شب جهنمي اثر تام دسيمونه بود .اين فيلم در ژانر وحشت و با حضور ليندا بلير (ريگان دختر كوچك تسخير شده جنگير(

 

او شش سال رو در دپارتمان هنر مسئول طراحي صحنه و طراح لباس نيز بود اولين فيلمي كه او در نوشتن فيلمنامه اش مشاركت كرد قسمت سوم از سري فيلمهاي كابوس خيابان الم    كابوس خيابان الم 3  : سلحشوران رويا به كارگرداني چاك راسل بود


همانطور كه مشخصه اولين فعاليتهاي جدي سينمايي او در گونه وحشت بوده كه فيلمهاي ماندگاري هم از كار در نميان ....با توجه به اين سابقه او اولين فيلمهايش را نيز در اين ژانر مي سازد.فيلمي بر اساس داستاني كوتاه از استيفن كينگ يعني زني در اتاق ...از  مجموعه داستانهاي Night Shift

دارابونت جزو شش كارگرداني در دنياست كه تونسته با دومين و سومين فيلم بلندش نامزد بهترين فيلم در اسكار گردد

در ادمه به بررسي فيلمهاي اين كارگردان مطرح مي پردازم.....

ادامه نوشته

نگاهي به آثار خسرو هريتاش

براي اولين موضوع در مورد بررسي يك كارگردان خسرو هري تاش رو انتخاب كردم .كارگردان مهجور سينماي ايران كه عمر چنداني نكرد .

خسرو هريتاش متولد سال 1311 در تهران مي باشد. وي فارغ التحصيل رشته ي سينما از UCLA، آمريكا بود. فعاليت سينمايي را از سال 1332 با بازي در فيلم «محكوم بيگناه-علی محزون-بوریس مایتوف-1332» آغاز كرد.

در مجله هاي سينمائي مانند ستاره ي سينما، سينماي آزاد نيز مطلب مي نوشت. در سال 1359 در تهران درگذشت.

او ابتدا چند فيلم كوتاه آموزشي ساخت.که از همه معروفتر عقل سالم در بدن سالم هست. سپس در سال 1340 دريكي از معروفترين ساخته هاي مرحوم ساموئل خاچيكيان (ضربت )همراه با با مسعود كيميايي به عنوان دستيار كارگردان مشغول به كار شد و در سال 1350 اولين فيلم بلندش آدمك را مي سازد.....

در ادامه به بررسي فيلمهاي او مي پرد ازم:


ادامه نوشته