آخرین فیلمایی که دیدم...

خلاصه داستان :
داستان یک قاتل مبادی آداب که به صورت قاتل اجاره ای برای یک عده کار می کنه.اما در بین رقابت وظیفه و رفاقت وظیفه رو انتخاب می کنه....و دراواسط کار مجبور میشه صمیمی ترین دوستش رو بکشه .....همین امر باعث بروز وجدان درد میشه و سعی در جبران کار انجام شده می کنه اما.....
-خیلی ها اعتقاد دارن بهترین قتل قتلی که هیچ ردی از قاتلش نمونه...اما من معتقدم بهترین قتل قتلی که اصلا به نظر نیاد قتل بوده.....
کارگردان مکانیک به شدت میخواد فیلمش یه ادای دینی به شاه فیلم ملویل یعنی سامورایی بشه اما قیاس این فیلم با سامورایی همونقدر مع الفارغه که قیاس سیمون وست با ملویل و جیسون استاتم با آلن دلون...
حالا بگذریم که این فیلم بازسازی متخصص فیلم دهه هفتادیه مایکل وینر....که چارلز برانسونش و اون قافه زمخت مردونه اش به کل هیکل این فیلم می ارزید....به هر حال یک اکشن جیسون استاتمیه با کلی خالی بندی مخصوصش,گپهای فیلمنامه ای فراوان و حتی گوفهایی چون مشخص بودن میکروفن و....که برای یه فیلم 2011 یه افتضاح به تمام معناس...به هر حال عاشقان سینمای اکشن رو به احتمال فراوان راضی می کنه ولی ....
نمره من 5 از 10
من شماره 4 هستم-دی ج کاراسو
خلاصه داستان:
گویا چندین فضایی همراه با محافظاشون تو زمسن زندگی می کنن تا به وقتش سیاره شون رو از چنگ دشمناشون نجات بدن...خلاصه اینکه دشمنای اونا هم بیکار نمینشینن و هراز چندگاهی یکی از اونها رو میکشن...خلاصه این قهرمان فیلم ما شماره چار ایناس و عزارائیل دو رو بر کله اش داره چرخ میزنه تا اینکه.....
-به من نگو که بهترین جا جایی که توش به دنیا اومدی....به نظر من بهترین جا جایی که مردم اونجا رو بشناسی
باید بگم کلیشه ای, قابل حدس فاقد پیرنگ و جذابیت , کند و خسته کننده و.....چقدر از این تیپ فیلما دیدیم که یه دفعه یکی متوجه میشه یه قدرتی داره و بعدش بر دشمناش میتازه..... و چقدر برامون پایانش قابل حدسه....دیگه من یکی حالم از این تیپ فیلما بهم میخوره....سینمای بدون فیلمنامه ....داره به چه قهقرایی میره سینما با این تیپ فیلما....
نمره من 3 از 10
با خشم بران-پاتریک لوشیه ر

خلاصه داستان:
یه پدر که قصد اننتقام از قاتلین دخترش و همچنین پیداکردن نوه اش رو داره از یه زندان مخصوص فرار میکنه...قاتلین دخترش هم یه مردی که رهبری یه فرقه مذهبی رو راه انداخته و خلاصه....یه مامور هم هست که دنبال این پدر هستش و یه دختر خانم گارسون که اوایل فیلم به این دوستان اضافه میشه....
هنوز حسش میکنم هنوزحس می کنم گلوله تو مغزمه....
ترکیب پست آپوکالیسهای(فیلمهایی که به نوعی در اون دنیا از بین رفته و آدمهایی که بعد از این پایان دارن روزگار میگذرونن) دهه 80و70(نمونه هایی مثل دوهزار نوزده –بعد از سقوط نیویورک-استرایکر-رنجرهای تگزاسی و یا سلحشوران برانکس) و فیلمهای جاده ای دهه 70 همچون ایزی رایدر ( که اینجا موتور جاش رو به اتومبیل داده ) و همچنین یه استایل شبه وسترن , شده این فیلم....در اون فیلمها هم همیشه در بین آشفتگی بوجود آمده قدرتهایی سعی دارن با تکیه بر نوعی اصول مذهبی ظاله مثلا دنیا رو به چنگ بیارن....عادت کرده بودم که نیکلاس کیجه سالهای اخیر رو با فیلمهای در پیت این مدت زیاد جدی نگیرم...این یکی چیز دندونگیر نیست فقط میشه گفت کمی بهتر ساخته شده و اونقدر هم مثل نووینگ و دستیار جادوگر و فصل جادوگر افتضاح نیست...
حالا اینا رو بذارید کنار ضیافت اون غولهای شش یا هشت سیلندر دوست داشتنی دهه 60 و 70 آمریکایی (که من یکی عاشقشونم ) از شورلت ایمپالای محبوب و فورد تاندر برد و دوج چالنجر و اون بیوک سویل کوپه خوش رنگ یا حتی موستانگ و شورلت کورت بلیند....که خودش یه دنیاییه واسه خودش....خلاصه اینکه اگه زیاد سختگیر نباشین تنها می تونین ازش با حفظ کمی نوستالژی ( اگه متولد 50 تا 60 )( تازه فیلم Amber Heardرو هم داشت این نکته رو نباید فراموش کرد) باشین لذت ببرین وگرنه از نظر سینماتوگرافی چیز زیادی عایدتون نمیشه...
نمره من 6 از 10
ما همنیم که هستیم.-جورج مایکل گرو

خلاصه داستان:
مردهای شهر بر اثر یه ایست قلبی عجیب میمیرن...تو بینشون سر پرست یه خانواده پر جمعیته....حالا بچه ها تصمیم میگیرن به یه سنت قدیمی برگردن....آدمخواری
وظیفه بزرگ ما اینه که رسم و رسوم و رعایت کنیم ...حفظ کنیم ....فرقی نمی کنه ما باید هر روز گوشت تازه رو میز داشته باشیم...تو شهر یا باید بخوری یا خورده بشی....من که دوست ندارم خورده بشم....این یه اصل خدا خودش می دونه ....ما همینیم که هستیم
یه مطلب در موردش نوشتم دیدم زیادتر از اون شد که بشه به عنوان یه رویو در نظر گرفتش و بیشتر شبیه به یه ذوق زدگی آنی بعد از دیدن فیلمه ......بنابراین تنها چیزی که باید در مورد فیلم بگم یک شروع میخکوب کننده با یک پایان مفتضح که کارگردانش گویا میخواسته کمی روشنفکر مآبانه فکر کنه....پدیده کانیبالیسم مدرن (ادمخواری) که اینبار به جای قبیله های مستقر درآمازون ویا خانواده قاتل صورت چرمیه تگزاسی کشتار با اره برقی و یا حتی زامبی مووی های مرسوم اینبار در یک خونواده مکزیکی با نوعی دیدگاه همذات پندارانه بهش نگاه شده....فیلم خوش ساخت و عجیبیه .....به هر حال اینه که خوشتون بیاد یا نه بسته به نوع نگاهیه که به ژانر وحشت داشته باشین......
نمره من 7 از 10
روح من برای ستاندن-وس کرایون

خلاصه داستان:
یه مرد دچار شیزوفرنی حاد که یک قاتل زنجیره ای هم هست تو یه بحران همسر باردارش رو میکشه...پلیس با اون درگیر میشه اما مرد هنوز نیمه جونی داره ....خلاصه 16 سال میگذره و تمام بچه هایی که اون شب کذایی به دینا اومدن هر سال تو محلی که برای آخرین بار قاتل زنده دیده شده جمع میشن....تا اینکه یه شب یکی از اونها کشته میشه و این میشه شروع ماجرا....
-من اهل هائیتی هستم....در سرزمین من به این جور بیمارها نمیگن دوشخصیتی به اونا میگن آدمهای دارای دو روح
--فرق این دو تا چی هستن
-شخصیتها با مرگ طرف میمرن...اما روحها زنده می مونن
وس کرایون کارگردان خوبیه ولی انگار وقتی فیلم میسازه یادش میره که ساختمان فقط پی و سقف نیست اصلش دیوارهایی که باید این سقف رو روی پیش نگه دارن....ماجرای این فیلم کذاییم ههمین انگار نه انگار فیلمسازی پشت این فیلم که تو دهه هفتاد و هشتاد یه مولفی تو سینمای هارور بوده برای خودش...لحظات خوبی داره فیلم ولی کلیتش افتضاحه....شروع خوبه.... ادامه بده و پایان یک کلیشه محضه...دیگه تو 2011 فرمولهای دهه 80 کار نمیکنه....این یکی همون بود که قبلا در فیلمای دبیرستانی همون سالا (مثل توی باکس و کمپ مرگ و والنتاین و...)خروار خروار نمونه اش رو دیدیم....الان موندم چه چیزی رو دربارش بگم...هیچی....
نمره من 4 از 10
و چن تایی از سینمای خانگی......خودمون
چهل سالگی-علیرضا رئیسیان

خلاصه داستان:
یه زن و شوهر که به چهل سالگی رسیدن و یه دختربچه هم دارن یه زندگی معمولی رو میگذرونن خانم گویا یه نیمچه دستی تویه هنر داره و موسیقی کار کرده...خلاصه این ماجرا میگذره تا اینکه بله ....معشوق قدیمی خانم که حالا استاد موزیسین شده واسه خودش بعد سالها به ایران برمیگرده....خانم هم فیلش یاد هندوستون میکنه و یاد اون سالا زنده میشه و زندگی رو به خودش و شوهرش کوفت میکنه....والغرض...
عشقی سردتر از مرگ!!!
بد وضعی گیر کردم رئیس
نمیشه زندگی کرد
نمیشه مُرد
اینا رو یکی از دوستان دنیای مجازی داوود (هکتوریست) فکرکنم پارسال پیرال سال درباره فیلم گفته بود انگاری وصف الحال من یکی بعد از دیدن فیلم ...
چهل سالگی رو، چی بگم آخه؟ فحش بدم؟ چی بگم؟ من دیشب دیدمش. یعنی نصف سینما که خواب بودن! نصف دیگه رو باز اگه نصف میکردیم، نصفشون داشتن با دوست دختر/دوست پسر هاشون .....! بعد باز اون نصفه ی دیگه، داشتن چیپس میخوردن! یه عده ی قلیل و فرهیخته ای هم مثل من، سکانس به سکانس، فحش خارمادر میدادن.....
حالا من از چیه این فیلم شاکیم اینه که زیادی گنده شدن این تیپ فیلمها ....کلی نقد مکتبی و سبکی کردن از این فیلم حالا نمی دونم ولی پشت اون کندی کسالت بارش یه چیز گندی هست که انگار خودش خودش رو زیادی تحویل گرفته دیدم نقدهای ساختارگرایانه بر اساس الگوی دورتی بی سلز نقد پیکرگرانه و نقدهای فرمالیستیه و.....اصلا قیافه این فیلم میخوره به همچین دیدگاههایی.....والا من یکی همون در امتداد شب رو با تمام بدیهاش به این شبه رمانسای بی روح و خاصیت ترجیح میدم....
نمره من 4 از 10
سرسپرده-بهمن گودرزی

خلاصه داستان:
جناب سام درخشانی همراه با یه خواهر برادر تصمیم میگرن یه طلافروشی رو بزنن...از طرف دیگه دوستمون یه معوشقه هم داره....که تمام کارها رو برای اون میکنه...خوب طابق فرمول غالب این فیلمها اینا یه جورایی گیر میفتن و قهرمان قصه زندان میفته...چندین سال میگذره ....مرد از زندان آزاد میشه و میره دنبال معشوقه اش تو تهرن اما ای دل غافل...گویا یه جریاناتی پیش اومده که......
تو یه دوست خیلی خوب هستی....خیلی مردی خیلی مرد
انی فیلم دیگه خیلی نوبر بود....واسه من یکی اون سالای نوجوونی سنگام یه فیلم عجیب بود برامون درکش مشکل بود داستان یه مردی که وقتی می فهمه زنش یه مرد رو بیشتر دوست داره با زن تصمیم میگرن برن دنبال اون مرد تا برای زنش فداکاری بکنه....این فرمول کلی حالا تو این یکی یه کمی چرخیده و این خزعبل محمل شده حاصلش....فیلم رو به خاطر طناز طباطبایی میشه دید....البته اگه کمی طناز طباطباییش بیشتر میشد بهتر بود.....
نمره من 4 از 10
هفت دقیقه تا پاییز-علیرضا امینی

میترا با شوهرش که زندانه دچار مشکل شده و به حالت قهر به خانه خواهر بزرگتر می آید ...خواهر هم که فیلمبردار مجالس عروسیه سعی می کنه به خواهر کوچکش کمک کنه تا اینکه....
-خرابی رو میشه درست کرد ولی خرابکاری رو نه....
بعد از تجربه های سینمای آماتور گونه مبنی بر همون اصول تخلیه که نمونه اصلیش نامه های باد بود (داستان سربازهای یه سربازخونه که با گوش دادن به حرفهای ضبط شده مردم و بخصوص یه دختر تخلیه احساسات میکردن) به سمت سینمای اجتماعی رفته که تقریبا با فرهادی به قله هاش رسیده ....این یکی هم به شدت زیرسایه فیلمهای اصغری خصوصا چهارشنبه سوری بودش .قصه گرفتاریها ،دروغها و فداکاریهای طبقه متوسط و میشه در یک کلمه گفت مرثیه بر طبقه وسط...سینمایی که نماد گرایی خاصی رو بکاربرده و با همان شروع زیباش که مردی رو در حال پاک کردن شیشه های گرد و خاک گرفته یک ساختمان بلند زشتیهای درونی آدمهای یک ساختمان(به عنوان نمادی از طبقه متوسط یک جامعه ) رو برای تماشاگرش بطور واضحی عیان می کنه....زنهایی که یک دفعه حجابشون رو رعایت می کنن و مرد معتادی که در آرامش گردش رو می کشه و....به هر حال کارگردان به نوعی همون خاصیت تخلیه احساسات رو نه به روشنی فیلمهای قبلیش بلکه کمی کنترل شده تر در خدمت غلیظ کردن سانتیمانتالیسم حاکم بر فیلم مورد استفاده قرار میگیره و با قرار دادن یک فاجعه در خدمت بازیابی یک زندگی دیگه دیگه به نهایت میرسه فیلم شریفی و خوش ساختی هست که اگر کمی بیشتر روش کار می کرد (صحنه های مربوط به خودکشی بهداد,و یا صحنه تصادف مثلا) تبدیل میشد به یک فیلم نمونه ای تمام عیار ...و اما انتهای فیلم که در اینجاست که استادی کارگردان فرهیخته ای رو مثل اصغر فرهادی با دیگر هم مسلکانش مشخص می کنه ....پایان فیلمهای فرهادی در عین باز بودن کوبنده و هشدار دهنده اس ولی پایان فیلم امینی مبهم پر ایراد و فارغ جسارت لازمه...
نمره من 7 از 10
صندلی خالی –سامان استرکی

زوج جوانی (مرد رو رضا عطاران بازی می کنه !) به تهران میان تا در
اونجا خانم وضع حمل کنه اما
خوب گویا بچه دچار مشکلات فراوانیه
و پزشکها به زوج توصیه می کنن که بچه رو سقط کنن و همین
میشه معضل زوج ...اما...
-اگه بهشتش اینه وای به حال جهنمش.
جمله بالایی رو زوج شهرستانی فیلم در یک نمایشگاه
هنرهای مدرن به (اصطلاح) می گه ...عینا میشه در مورد فیلم گفت...یک
خزعبل مفلوک و چرت و پرت که مثلا کارگردانش می خواسته با اضافه
کردن انیمیشن و قالب فیلم در فیلم و مثلا حالات انتزاعیی مثل حرف زدن یک سگ
المانهای پست مدرن رو بکار بگیره ....ولی چیزی که در اومده یه چیز بی
سروته بی ارزش که حتی جمله آخر فیلم در مورد نظر شخصیه کارگردان در مورد
جبر و اختیار بیشتر از اینکه ابهامات فیلم رو برای ما تبین کنه به
تماشاگرش حالت تهوع رو میده....حیف امکانات که در اختیار امثل این کارگردان قرار میگیره...
نمره من 3 از 10

























.jpg)



سينما براي من هم يه عشقه و هم يه تفريح.اينجا رو گذاشتم كه براي مدتي فارغ از مشكلات زندگي درباره اين عشق بگم .چيزايي كه از دلم بر مي آد....