آخرین فیلمایی که دیدم...

مکانیک(متخصص)-سیمون وست


خلاصه داستان :

داستان یک قاتل مبادی آداب که به صورت قاتل اجاره ای برای یک عده کار می کنه.اما در بین رقابت وظیفه و رفاقت وظیفه رو انتخاب می کنه....و دراواسط کار مجبور میشه صمیمی ترین دوستش رو بکشه .....همین امر باعث بروز وجدان درد میشه و سعی در جبران کار انجام شده می کنه اما.....

-خیلی ها اعتقاد دارن بهترین قتل قتلی که هیچ ردی از قاتلش نمونه...اما من معتقدم بهترین قتل قتلی که اصلا به نظر نیاد قتل بوده.....

کارگردان مکانیک به شدت میخواد فیلمش یه ادای دینی به شاه فیلم ملویل یعنی سامورایی بشه اما قیاس این فیلم با سامورایی همونقدر مع الفارغه که قیاس سیمون وست با ملویل و جیسون استاتم با آلن دلون...

حالا بگذریم که این فیلم بازسازی متخصص فیلم دهه هفتادیه مایکل وینر....که چارلز برانسونش و اون قافه زمخت مردونه اش به کل هیکل این فیلم می ارزید....به هر حال یک اکشن جیسون استاتمیه با کلی خالی بندی مخصوصش,گپهای فیلمنامه ای فراوان و حتی گوفهایی چون مشخص بودن میکروفن و....که برای یه فیلم 2011 یه افتضاح به تمام معناس...به هر حال عاشقان سینمای اکشن رو به احتمال فراوان راضی می کنه ولی ....

نمره من 5 از 10


من شماره 4 هستم-دی ج کاراسو


خلاصه داستان:

گویا چندین فضایی همراه با محافظاشون تو زمسن زندگی می کنن تا به وقتش سیاره شون رو از چنگ دشمناشون نجات بدن...خلاصه اینکه دشمنای اونا هم بیکار نمینشینن و هراز چندگاهی یکی از اونها رو میکشن...خلاصه این قهرمان فیلم ما شماره چار ایناس و عزارائیل دو رو بر کله اش داره چرخ میزنه تا اینکه.....

-به من نگو که بهترین جا جایی که توش به دنیا اومدی....به نظر من بهترین جا جایی که مردم اونجا رو بشناسی

باید بگم کلیشه ای, قابل حدس فاقد پیرنگ و جذابیت , کند و خسته کننده و.....چقدر از این تیپ فیلما دیدیم که یه دفعه یکی متوجه میشه یه قدرتی داره و بعدش بر دشمناش میتازه..... و چقدر برامون پایانش قابل حدسه....دیگه من یکی حالم از این تیپ فیلما بهم میخوره....سینمای بدون فیلمنامه ....داره به چه قهقرایی میره سینما با این تیپ فیلما....
نمره من 3 از 10

با خشم بران-پاتریک لوشیه ر


خلاصه داستان:

یه پدر که قصد اننتقام از قاتلین دخترش و همچنین پیداکردن نوه اش رو داره از یه زندان مخصوص فرار میکنه...قاتلین دخترش هم یه مردی که رهبری یه فرقه مذهبی رو راه انداخته و خلاصه....یه مامور هم هست که دنبال این پدر هستش و یه دختر خانم گارسون که اوایل فیلم به این دوستان اضافه میشه....

هنوز حسش میکنم هنوزحس می کنم گلوله تو مغزمه....

ترکیب پست آپوکالیسهای(فیلمهایی که به نوعی در اون دنیا از بین رفته و آدمهایی که بعد از این پایان دارن روزگار میگذرونن) دهه 80و70(نمونه هایی مثل دوهزار نوزده –بعد از سقوط نیویورک-استرایکر-رنجرهای تگزاسی و یا سلحشوران برانکس) و فیلمهای جاده ای دهه 70 همچون ایزی رایدر ( که اینجا موتور جاش رو به اتومبیل داده ) و همچنین یه استایل شبه وسترن , شده این فیلم....در اون فیلمها هم همیشه در بین آشفتگی بوجود آمده قدرتهایی سعی دارن با تکیه بر نوعی اصول مذهبی ظاله مثلا دنیا رو به چنگ بیارن....عادت کرده بودم که نیکلاس کیجه سالهای اخیر رو با فیلمهای در پیت این مدت زیاد جدی نگیرم...این یکی چیز دندونگیر نیست فقط میشه گفت کمی بهتر ساخته شده و اونقدر هم مثل نووینگ و دستیار جادوگر و فصل جادوگر افتضاح نیست...

حالا اینا رو بذارید کنار ضیافت اون غولهای شش یا هشت سیلندر دوست داشتنی دهه 60 و 70 آمریکایی (که من یکی عاشقشونم ) از شورلت ایمپالای محبوب و فورد تاندر برد و دوج چالنجر و اون بیوک سویل کوپه خوش رنگ یا حتی موستانگ و شورلت کورت بلیند....که خودش یه دنیاییه واسه خودش....خلاصه اینکه اگه زیاد سختگیر نباشین تنها می تونین ازش با حفظ کمی نوستالژی ( اگه متولد 50 تا 60 )( تازه فیلم Amber Heardرو هم داشت این نکته رو نباید فراموش کرد) باشین لذت ببرین وگرنه از نظر سینماتوگرافی چیز زیادی عایدتون نمیشه...

نمره من 6 از 10

ما همنیم که هستیم.-جورج مایکل گرو


خلاصه داستان:

مردهای شهر بر اثر یه ایست قلبی عجیب میمیرن...تو بینشون سر پرست یه خانواده پر جمعیته....حالا بچه ها تصمیم میگیرن به یه سنت قدیمی برگردن....آدمخواری

وظیفه بزرگ ما اینه که رسم و رسوم و رعایت کنیم ...حفظ کنیم ....فرقی نمی کنه ما باید هر روز گوشت تازه رو میز داشته باشیم...تو شهر یا باید بخوری یا خورده بشی....من که دوست ندارم خورده بشم....این یه اصل خدا خودش می دونه ....ما همینیم که هستیم

یه مطلب در موردش نوشتم دیدم زیادتر از اون شد که بشه به عنوان یه رویو در نظر گرفتش و بیشتر شبیه به یه ذوق زدگی آنی بعد از دیدن فیلمه ......بنابراین تنها چیزی که باید در مورد فیلم بگم یک شروع میخکوب کننده با یک پایان مفتضح که کارگردانش گویا میخواسته کمی روشنفکر مآبانه فکر کنه....پدیده کانیبالیسم مدرن (ادمخواری) که اینبار به جای قبیله های مستقر درآمازون ویا خانواده قاتل صورت چرمیه تگزاسی کشتار با اره برقی و یا حتی زامبی مووی های مرسوم اینبار در یک خونواده مکزیکی با نوعی دیدگاه همذات پندارانه بهش نگاه شده....فیلم خوش ساخت و عجیبیه .....به هر حال اینه که خوشتون بیاد یا نه بسته به نوع نگاهیه که به ژانر وحشت داشته باشین......

نمره من 7 از 10

روح من برای ستاندن-وس کرایون



خلاصه داستان:

یه مرد دچار شیزوفرنی حاد که یک قاتل زنجیره ای هم هست تو یه بحران همسر باردارش رو میکشه...پلیس با اون درگیر میشه اما مرد هنوز نیمه جونی داره ....خلاصه 16 سال میگذره و تمام بچه هایی که اون شب کذایی به دینا اومدن هر سال تو محلی که برای آخرین بار قاتل زنده دیده شده جمع میشن....تا اینکه یه شب یکی از اونها کشته میشه و این میشه شروع ماجرا....

-من اهل هائیتی هستم....در سرزمین من به این جور بیمارها نمیگن دوشخصیتی به اونا میگن آدمهای دارای دو روح

--فرق این دو تا چی هستن

-شخصیتها با مرگ طرف میمرن...اما روحها زنده می مونن

وس کرایون کارگردان خوبیه ولی انگار وقتی فیلم میسازه یادش میره که ساختمان فقط پی و سقف نیست اصلش دیوارهایی که باید این سقف رو روی پیش نگه دارن....ماجرای این فیلم کذاییم ههمین انگار نه انگار فیلمسازی پشت این فیلم که تو دهه هفتاد و هشتاد یه مولفی تو سینمای هارور بوده برای خودش...لحظات خوبی داره فیلم ولی کلیتش افتضاحه....شروع خوبه.... ادامه بده و پایان یک کلیشه محضه...دیگه تو 2011 فرمولهای دهه 80 کار نمیکنه....این یکی همون بود که قبلا در فیلمای دبیرستانی همون سالا (مثل توی باکس و کمپ مرگ و والنتاین و...)خروار خروار نمونه اش رو دیدیم....الان موندم چه چیزی رو دربارش بگم...هیچی....

نمره من 4 از 10

و چن تایی از سینمای خانگی......خودمون


چهل سالگی-علیرضا رئیسیان


خلاصه داستان:

یه زن و شوهر که به چهل سالگی رسیدن و یه دختربچه هم دارن یه زندگی معمولی رو میگذرونن خانم گویا یه نیمچه دستی تویه هنر داره و موسیقی کار کرده...خلاصه این ماجرا میگذره تا اینکه بله ....معشوق قدیمی خانم که حالا استاد موزیسین شده واسه خودش بعد سالها به ایران برمیگرده....خانم هم فیلش یاد هندوستون میکنه و یاد اون سالا زنده میشه و زندگی رو به خودش و شوهرش کوفت میکنه....والغرض...
عشقی سردتر از مرگ!!!

بد وضعی گیر کردم رئیس
نمیشه زندگی کرد
نمیشه مُرد

واقعیتش اینه که هیچوقت نتونستم آثارنویسنده های زن ایرانی رو دوست داشته باشم از غولهاشون مثل سیمین دانشور و غزاله علیزاده و گلی ترقی گرفته تا متوسطهایی مثل منیرو روانی پور و فرخنده آقایی,فریده گلبو و طیف شبه روشنفکرگراهایی مثل شیوا ارسطویی و زویا پیرزاد ( که از این یکی و آثارش تنفر شدیدی دارم)....و همچنین نویسندهای بازاری مثل فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی که برام هیچ فرقی با هم ندارن ....انگار همه در معجون سانتیمانتال زنانه ای غوطه ور شدن و یه نقاب رو صورتشون گذاشتن وشدن سه طیف سطح بالا و متوسط و پایین.نه دیدگاه درست و روشنی از جامعه اطرافشون دارن و نه دیدگاه فارع از احساسات گرایی مفرطی که بشه حداقل تو بطن آثارشون چیزی برای کنکاش ذهنی بعدی بهت ارائه بدن....(حالا اگه نویسندهای خوبی مثل فریبا وفی که پرنده من رو خیلی ازش دوست داشتم و یا حتی گلی ترقی خواب زمستانیش رو ازشون فاکتور بگیرم....)ناهید طباطبایی هم از همون طیف و چهل سالگیش فرقی با آثار دیگر هم صنفیاش نداره....یه داستان که بطور نامحسوسی جانب زن ماجرا رو گرفته و باز هم داد مظلومیت زنش رو گرفته که ای داد یه زمانی به عشقش پشت کرده و حالا در 40 سالگی دچارلاو پین میشه ...مردش هم که یه فروتن نیمه افسرده زی زی خل مسلکه که گاهی اوقات به پیر و مرشد برای راهنمایی سری میزنه و معشوق قبلی که انگار یه مجسمه بلاهته....حالا یه مرد اومده یه داستان زنانه رو تبدیل به یه همچین فیلمی کرده.....و شده یه ملغمه کسالت بار شعاری و.....

اینا رو یکی از دوستان دنیای مجازی  داوود (هکتوریست) فکرکنم پارسال پیرال سال درباره فیلم گفته بود انگاری وصف الحال من یکی بعد از دیدن فیلم ...

چهل سالگی رو، چی بگم آخه؟ فحش بدم؟ چی بگم؟ من دیشب دیدمش. یعنی نصف سینما که خواب بودن! نصف دیگه رو باز اگه نصف میکردیم، نصفشون داشتن با دوست دختر/دوست پسر هاشون .....! بعد باز اون نصفه ی دیگه، داشتن چیپس میخوردن! یه عده ی قلیل و فرهیخته ای هم مثل من، سکانس به سکانس، فحش خارمادر میدادن.....

حالا من از چیه این فیلم شاکیم اینه که زیادی گنده شدن این تیپ فیلمها ....کلی نقد مکتبی و سبکی کردن از این فیلم حالا نمی دونم ولی پشت اون کندی کسالت بارش یه چیز گندی هست که انگار خودش خودش رو زیادی تحویل گرفته دیدم نقدهای ساختارگرایانه بر اساس الگوی دورتی بی سلز نقد پیکرگرانه و نقدهای فرمالیستیه و.....اصلا قیافه این فیلم میخوره به همچین دیدگاههایی.....والا من یکی همون در امتداد شب  رو با تمام بدیهاش به این شبه رمانسای بی روح و خاصیت ترجیح میدم....

نمره من 4 از 10

سرسپرده-بهمن گودرزی


خلاصه داستان:

جناب سام درخشانی همراه با یه خواهر برادر تصمیم میگرن یه طلافروشی رو بزنن...از طرف دیگه دوستمون یه معوشقه هم داره....که تمام کارها رو برای اون میکنه...خوب طابق فرمول غالب این فیلمها اینا یه جورایی گیر میفتن و قهرمان قصه زندان میفته...چندین سال میگذره ....مرد از زندان آزاد میشه و میره دنبال معشوقه اش تو تهرن اما ای دل غافل...گویا یه جریاناتی پیش اومده که......

تو یه دوست خیلی خوب هستی....خیلی مردی خیلی مرد

انی فیلم دیگه خیلی نوبر بود....واسه من یکی اون سالای نوجوونی سنگام یه فیلم عجیب بود برامون درکش مشکل بود داستان یه مردی که وقتی می فهمه زنش یه مرد رو بیشتر دوست داره با زن تصمیم میگرن برن دنبال اون مرد تا برای زنش فداکاری بکنه....این فرمول کلی حالا تو این یکی یه کمی چرخیده و این خزعبل محمل شده حاصلش....فیلم رو به خاطر طناز طباطبایی میشه دید....البته اگه کمی طناز طباطباییش بیشتر میشد بهتر بود.....

نمره من 4 از 10

هفت دقیقه تا پاییز-علیرضا امینی


خلاصه داستان:
میترا با شوهرش که زندانه دچار مشکل شده و به حالت قهر به خانه خواهر بزرگتر می آید ...خواهر هم که فیلمبردار مجالس عروسیه سعی می کنه به خواهر کوچکش کمک کنه تا اینکه....
-خرابی رو میشه درست کرد ولی خرابکاری رو نه....
بعد از تجربه های سینمای آماتور گونه مبنی بر همون اصول تخلیه که نمونه اصلیش نامه های باد بود (داستان سربازهای یه سربازخونه که با گوش دادن به حرفهای ضبط شده مردم و بخصوص یه دختر تخلیه احساسات میکردن) به سمت سینمای اجتماعی رفته که تقریبا با فرهادی به قله هاش رسیده ....این یکی هم به شدت زیرسایه فیلمهای اصغری خصوصا چهارشنبه سوری بودش .قصه گرفتاریها ،دروغها و فداکاریهای طبقه متوسط و میشه در یک کلمه گفت مرثیه بر طبقه وسط...سینمایی که نماد گرایی خاصی رو بکاربرده و با همان شروع زیباش که مردی رو در حال پاک کردن شیشه های گرد و خاک گرفته یک ساختمان بلند زشتیهای درونی آدمهای یک ساختمان(به عنوان نمادی از طبقه متوسط یک جامعه ) رو برای تماشاگرش بطور واضحی عیان می کنه....زنهایی که یک دفعه حجابشون رو رعایت می کنن و مرد معتادی که در آرامش گردش رو می کشه و....به هر حال کارگردان به نوعی همون خاصیت تخلیه احساسات رو نه به روشنی فیلمهای قبلیش بلکه کمی کنترل شده تر در خدمت غلیظ کردن سانتیمانتالیسم حاکم بر فیلم مورد استفاده قرار میگیره و با قرار دادن یک فاجعه در خدمت بازیابی یک زندگی دیگه دیگه به نهایت میرسه فیلم شریفی و خوش ساختی هست که اگر کمی بیشتر روش کار می کرد (صحنه های مربوط به خودکشی بهداد,و یا صحنه تصادف مثلا) تبدیل میشد به یک فیلم نمونه ای تمام عیار ...و اما انتهای فیلم که در اینجاست که استادی کارگردان فرهیخته ای رو مثل اصغر فرهادی با دیگر هم مسلکانش مشخص می کنه ....پایان فیلمهای فرهادی در عین باز بودن کوبنده و هشدار دهنده اس ولی پایان فیلم امینی مبهم پر ایراد و فارغ جسارت لازمه...
نمره من 7 از 10

صندلی خالی –سامان استرکی

  خلاصه داستان :

زوج جوانی (مرد رو رضا عطاران بازی می کنه !) به تهران میان تا در اونجا خانم وضع حمل کنه اما خوب گویا بچه دچار مشکلات فراوانیه و پزشکها به زوج توصیه می کنن که بچه رو سقط کنن و همین میشه معضل زوج ...اما...
-
اگه بهشتش اینه وای به حال جهنمش.
جمله بالایی رو زوج شهرستانی فیلم در یک نمایشگاه هنرهای مدرن به (اصطلاح) می گه ...عینا میشه در مورد فیلم گفت...یک خزعبل مفلوک و چرت و پرت که مثلا کارگردانش می خواسته با اضافه کردن انیمیشن و قالب فیلم در فیلم و مثلا حالات انتزاعیی مثل حرف زدن یک سگ المانهای پست مدرن رو بکار بگیره ....ولی چیزی که در اومده یه چیز بی سروته بی ارزش که حتی جمله آخر فیلم در مورد نظر شخصیه کارگردان در مورد جبر و اختیار بیشتر از اینکه ابهامات فیلم رو برای ما تبین کنه به تماشاگرش حالت تهوع رو میده....حیف امکانات که در اختیار امثل این کارگردان قرار میگیره...
نمره من 3 از 10

حس.........



در بندر آبی چشمانت

باران رنگ های آهنگین می وزد،

خورشید و بادبان های خیره کننده

سفر خود را در  بی نهایت تصویر می کنند.

 در بندر آبی چشمانت

پنجره ای گشوده به دریا،

و پرنده هایی در دوردست

به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.

 در بندر آبی چشمانت

برف در تابستان می آید.

کشتی هایی با بار فیروزه

که دریا را در خود غرقه می سازند

بی آن که خود غرق شوند.

 در بندر آبی چشمانت

بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی

عطر دریا را به درون می کشم

وخشته باز می گردم چون پرنده ای.

 در بندر آبی چشمانت

سنگ ها آواز شبانه می خوانند.

در کتاب بسته ی چشمانت

چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟

 ای کاش، ای کاش دریانوردی بودم

ای کاش قایقی داشتم

تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت

بادبان برافرازم

 

--این شعر نزار قبانی مثل یه نوای آرمش بخش  برام مثل دکلمه شکیبایی فقید روی اشعار علی صالحی و موسیقی شاهکار ونجلیس (فتح بهشت) که روش گذاشته بودن ...هر چند وقت یه بار کتاب نزار رو  از اول تا آخر با اون ترجمه عالیه احمد پوری جلوم میذارم...می خونم و ...

بدون واژه ها...

چون واژه ها در فرهنگنامه ها مرده اند

ناگزیر راهی برای دوست داشتنت

یافتم.....بدون واژه ها....

-----------------------------

وقتی عاشق شدم

سرزمین خدا دگرگون شد

شب درون تن پوش من خوابید

و خورشید از غرب سر زد.

اشعار نزار قبانی همچون اشعار پابلو نرودا یا مثل شعرهای ناظم حکمت در اوج درونگرایی انگار ترکشهایی هم دارن به سیاست....در سیاسی ترین اشعارشون هم بارقه های امیدی هست بر خلاف شعرهای اوکتویو پازیا ... ...انگار سیاست همچون رقیبی (مانند رقبای عشقی فیلمهای دراماتیک)در برابر حس قلبی اونها قرار گرفته و....و همین میشه که حتی مرثیه ای که بر مرگ همسرش بلقیس می نویسه باز هم رنگ و بوی تراژیکی نداره...دوازده گل بر موهای بلقیس.....در زمانی که بلقیس نزار قبانی بر اثر بمب گذاری در بیروت کشته میشه و در اون اوج افسردگی سروده میشه...مرگ محبوبه اشعارش و....حیف و صد حیف که چیز زیادی از شعر نمی دونم.....

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------

  سینما....فقط سینما

سینما پارادیزو با تمام احساسات گرایی و ستایش نوستالژی که درونش هست و برای منی که عاشق خشونتم در سینما کمی زیادی رومانتیکه ولی مگه میشه تورناتوره رو ندید....و این لحظات چه حس نابی داره...وقتی توتو غمگین افسرده,داغون ....رو زمین می خواه و سرش رو رو به آسمون میگیره با خودش میگه : کی این تابستون لعنتی تموم میشه .......


  
و مردمی که دارن اولیس رو نگاه می کنن....بی اطلاع از دل توتوی فیلم

  توتو بارون میخواد و یه دفعه رعدی میزنه نوری میاد و مردم برای خیس نشدن به هیاهو میفتن مثل آب در خوابگه مورچگان....و کرک داگلاس که در فیلم فریاد میزنه : بهشون بگو ....من اولیسم....

و توتو انگار اولیس دنیای واقعی خوشحال از اینکه بارون باریدن گرفت....





 
 اما این آخرش نیست ...انگار قدرت جادوی سینما در روح توتو نفوذ می کنه ....... النا اومده بود........النا که یه دفعه در اوج ناامیدی بر توتو ظاهر میشه....



و غول  به زانو در میاد
  این یکی از بهترین سکانسهایی که از فیلمای پر از نوستالژیه تورناتوره برام تا همیشه باقی می مونه.....
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

همکاری دارم که تازه استخدام شده...امروز صبح بعد از خستگی باقی مونده از سرکشی به یکی از ایستگاههای پمپاژ برگشتم...دیدم داره با یه دختر خانمی بگو بخند می کنه....دختره حدود بیست سال با یه روسری صورتی رنگ و چشمهایی به رنگ آبی دریا.لبهایی که به رنگ روسریش در آورده بود و چهره ای که معصومیت عمیقی درونش موج می زد...برای اینکه مزاحمشون نشم بهش گفتم میرم یه چایی برای خودم بریزم....تا آبدارخون رفتم و برگشتم دختر با خنده  پا شد و رفت....وارد اتاق شدم....دیدم پسره کمی دست پاچه اش واسه اینکه از اون حس و حال در بیاد مثل مردای پخته گفتم:

-مبارک باشه...

--یه لبخندی زد و گفت: نه بابا خبری نیست

گفتم : ا...نامزدت نبود....پس دوست بودین

گفتش نه...با هاش یه یه سالی میشه دوست شدم

یه لبخندی زدم ....آروم پشت میزم نشستم....نمی خواستم ادامه بدم ...اعتراف می کنم حسودیم شد....ولی اون ادامه داد : نمی خوام بگیرمش....برای من خیلی لقمه بزرگیه...دیدی چقدر قشنگه

گفتم : آره....

گفتش : یه دفعه باهاش رفتم بیرون ...همه نگاش میکردن...من که تحمل اینا رو ندارم...تازه دردسر داره ...خیلیا میخوان از چنگت درش بیارن!!!!....تازه این خیلی نازپرورده بار اومده با پول کارمندی که نمیشه اون زندگیی که می خواد براش فراهم کنم.....فعلا" باهاش دوست می مونم هر وقت ازدواج کردم ردش می کنم....

چیزی نگفتم.... به اون لحظه ای فکر می کردم که مثلا" بهش بگه دیگه باید بری....چی پیش میاد براش...نمی دونم...حرف قدیمیا رو باید با طلا نوشت...یه دفعه این تو ذهنم اومد....

یا مکن با پیلبانان دوستی ......یا بنا کن خانه ای در حد پیل....

ببین خدا شانس رو به کیا میده....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

عشق فیلما احتمالا" میدونن این چن روز کلی دوبله نایاب و ارزشمند به بازار اومده....فیلمایی که خیلیها حاضر بودن براش 100 ها هزار تومن بدن...اما الان با هزار تومن اومده بود...غول و جیمز دینش....کیلر الیته پکین پای عزیز...ساعت بزرگ.....جنگل تخته سیاه گلن فورد .....و....

این امر به همت یه دوست غیور عشق سینما به اسم مجتبی از بچه های کرمانشاه روی داد....چه حالی کردم که روی آدمهایی که مدتها عشاق سینما و دوبله رو سر این فیلما سر کیسه می کردن...امثال پرنده آبی و....حالا یه خبر دیگه در راهه البته نه خیلی زود شاید یه 6 ماهه دیگه....شاهکارهای ناب با دوبله زیبای فارسی...که بزودی میان به خونه هامون

سگهای پوشالی پکین پای عزیز ...آخرین تانگو در پاریس برتولوچی(این خیلی معرکه اس ...یعنی جلیلوند به جای براندوی داغون اون فیلم حرف زده....) ....غرامت مضاعف و سانست بلوار بیلی وایلدر بزرگ.....و برای من که خیلی وقته منتظرم....قرمز عمیق و نقاب شیطان داریو آرجنتو و ماریو باوای کبیر....و دوبله اصلی سرگیجه استاد هیچکاک با دوبله مرحوم منوچهر نوذری به جای جیمز استوارت....و همچنین مهر هفتم برگمان...یا شاهکارهای قدر نادیده آنتونیو ایساسی  سگ و ماموریت در استانبول ...باغ وحش شیشه ای ..... زنبور دار شاهکار آنجلوپلوس(حالا کی به جای اون ماستوریانی فسرده و غمگین در اون شاهکار حرف زده...).مردی که به زانو در آمد و گلوله ای برای ژنرال دامیانو دامیانی ...و حتی سکوت بزرگ کوروبوجی..و کلی شاهکار دیگه....خوشحالم خیلی خوشحالم که بالاخره از صندوقای تارعنکبوت گرفته بعضی آدمای پر مدعا و حقیر دارن این فیلما میان بیرون....چه شود......

این روزها

یادم نمیاد چن روزه به اینجا نیومدم...می خواستم از سینما بگم ولی انگار نشد یه چیزایی بود که باید می گفتم....این چن روز بالاخره مسئله ای که سه سال تمام مغز من و چند از دوستام(در واقع شرکا) رو گرفته بود تموم شد....دادگاه ما و دو شرکتی که به دلایل احمقانه ای از شرکت ما شکایت کرده بودند...تموم شد...پیش بینی میکردیم چیزی به نفع ما نشه ولی باید دووم میاوردیم باید مقاومت میکردیم...خیلی ها به ما میگفتن کوتاه بیان ولی انگار همه متفوق القول بودیم که نمی بایست کوتاه میومدیم... اعصابمون خرد شد...اوضاع روحیمون داغون شد ....هزار بار راهروهای دادگاه با اون آدمای هش هل هفت داخلش رو تحمل کردیم قاضیهای زبون نفهم و بی..... ولی ....باید می موندیم چون حق با ما بود...شاید به ظاهر پیروزی نبود...اما .....صحنه ای در شاهکار انیمیشن استاد هایو میازاکی وجود داره...داستان پر و پیچ و خم پرنسس مونونوکه...جایی که رهبر گراز ها خطاب به گرگ ماده میگه:

 


 

--یک جنگ تمام عیا ر با آدما...این همون چیزی که آدما میخوان اونا شما رو نابود می کنن....

- ما گراز ها ازگرگها کمک نمی خوایم...این جنگ ما با آدمهاس....احتمالا" شکست می خوریم ولی می خوایم جنگی بکنیم که آدما هیچوقت فراموش نکنن....

یاد میاد در اوج ناامیدی بودیم باخت رو قبلو کرده بودیم ولی می خواستیم ادامه بدیم....چون اگه کوتاه میومدیم همون بلا بعدا" سر بقیه میومد....یاد آدمای بی چیز فیلم استزاتژی حلزون و اون آدمای منزوی فیلم خانه می افتادم...این فیلم دیگه ای بود که هر وقت به دادگاه میرفتم یادش می افتادم مردم گرفتاری که چاره ای ندارن ولی....

La estrategia del caracol (1993)

استراتژي حلزون-سرجيو كابررا


خلاصه داستان
سرمايه دارها با كمك پليس قصد تخليه خانه هاي حاشيه شهر رو دارن.اين امر موجب ميشه كه ساكنين خونه ها به فكر مقابله با اونها بيفتن.ساكنان خونه اول طبقه اول رو سنگربندي مي كنن و به اين ترتيب درگيري سنگيني به وقوع مي پيونده كه عاقبتي تراژيكي پيدا مي كنه ....خانه دوم اما براي مقابله روش ديگري رو انتخاب مي كنن: استراتژي حلزون

يك فيلم زيبا از سينماي كلمبيا...نام فيلم كه به شدت يادآور فيلم عالي و مهجور مانده استراتژي عنكبوت اثر برتولوچي بزرگه ولي ربط چنداني به اون فيلم عجيب سياسي نداره و بيشتر شبيه يك نوع اداي دين (با توجه به مشاركت ايتاليايي ها ).فيلم با انتقاد شديد از روابط حاكمه وفاسد كشورهاي آمريكاي لاتين بدون درگير شدن و لحن شعاري گرفتن لحني به نسبت مفرح رو بكار گرفته ....كارگردان با نفوذ به جامعه كوچك ساكنين خانه و تحليل روابط جانبي بين آنها تونسته تعادل عجيبي بين هنر سينما و نقد اجتماعي بدست بياره....
چقدر پيام فيلم رو دوست داشتم ...فلسفه تدافع با هر نتيجه اي

خانه -اورسلا مير

خلاصه داستان
خانواده اي شامله يه زوج و دو تا دختر ويه پسر تو يه خونه مجاور يك اتوبان متروكه زندگي شاد و مفرحي دارن.همه چي عاليه تا اينكه اتوبان دوباره راه ميفته و خونواده رو دچار بحران مي كنه ....

داستان و فضاي فيلم بسيار شبيه فضاي تجربي فيلمهاي كوتاهه( با توجه به سابق كارگردانش اين امر بديهي به نظر مي رسه)اصولا موضوع فيلم هم به نظرم كشش يه فيلم بلند رو نداشت اما خوب اين دليل نميشه كه فيلم رو بد بدونم .روند قابل قبول هست و كشش لازمه رو با ارفاق داره ولي....حتي با نگاه فرامتني و كمي هم انتزاعي (خانواده و اعضاي آن به عنوان يه نماد از جامعه اي گرتار در مسئله به ظاهر ساده اما خرد كننده ) بازم خيلي نميشه شخصيت پردازيها و روابط حاكمه بر خانواده خيلي درست و باور پذير فرض كرد.لطمه اصلي رو فيلم از شخصيت پردازي مي خوره بخصوص شخصيت جوديت كه اعمال و رفتار اون با هيچ توجيهي قابل فهم نيست.همچنين شخصيت مادر كه اونهم به نوعي دچار تشتته يا اصرار و پافشاري خانواده و مقاومت اونها ....به هر حال همونطور كه گفتم با يه نگاه فرامتني ميشه از فيلم تا حدي (بسته به سليقه) لذت برد...اين فيلم برنده جايز لومير و مال دلپراتو همچنين فيستوال سوئيس ا بوده است

 

 

کمدی انسانی

اینم یه چیزی بود که همین روزا برام اتفاق افتاد .... قصه سامرست موام...پسری که برای اولین بار به یه مسافرت میره و پدر اون رو نصیحت میکنه...هیچوقت قمار نکن...هیچوقت به یه غریبه پول قرض نده...هیچوقت به یه زن اعتماد نکن...اتفاقا" پسر هر سه کار رو میکنه....قمار می کنه کلی پول میبره....به یه مرد غریبه پول قرض میده و بعد مرد چن برابرش رو به پسر قرض میده و با یه زن آشنا میشه و ....

عین جریان ما که شده بود یه کمدی انسانی...آدمی که باید حامی می بود شد بود لعنت الله و آدم لعنته الله شده بود فرشته نجات ما ...مشکلی که برای دوستمون سراجرائیه مهریه خانمش پیش اومد باعث شده بود تو اون همه مشکلات شکایت قضایی اموال شرکت هم که قسمت اعظمش به اسم دوستمون بود توقیف بشه....یادمه تنها چاره ای که داشتیم این بود که از یه بازاری معروف( درویش ف) پول نزول بگیریم تا بتونیم دوستمون رو از حکم جلبی که براش گرفته بودن نجات بدیم......خلاصه اینکه پول رو گرفتیم و....بحث اینه که همیشه آدمای ربا خوار رو آدمای بدی می دونن و قضات رو آدمهای شرافتمند...اما همینجا میگم یه کمدی محض انسانی ...خدا می دونه اگه درویش ف کمکم نمی کرد چه بلایی سر امیر عزیز  میومد....وقتی امروز اصل پول و سودش رو به درویش  برگردوندم با گرمی تمام دستش رو فشردم...گفتم دورد بر اون ذات پاکت نشون جونت ......و لعنت برذات کثیف  اون قا....نگاه جزمی نگاه جزمی .....آفت کثیفیه ....عامل بدبختی و عقب افتادگی جهان سوم....الان باید فهمید که چرا دادگاههای جهان  اول هیئت منصفه دارن....

این شعر بیژن نجدی همیشه من رو یاد دوران الان دور سربازیم میندازه....یاد هفت نفری که با هم بودیم و....

 

نيمی از سنگ ها، صخره ها، کوهستان را

گذاشته ام

با دره ها يش، پياله های شير

به خاطر پسرم

نيم دگر کوهستان، وقف باران است .

دريای آبی وآرام را

با فانوس روشن دريايی

می بخشم به همسرم.

شب ها ی دريا را

بی آرام، بی آبی

با دلشوره ی فانوس دريايی

به دوستان دور دوران سربازی

که حالا پير شده اند .

رودخانه که می گذرد زير پل

مال تو

دختر پوست کشيده ی من بر استخوان بلور

که آب

پيراهنت شود تمام تابستان

 

یاد لشکر سه زرهی اهواز ....مانور....تانک کهنه ای که تو مانور به ما دادن وخاموش شد....عباس گنجی که پیشنهاد داد هلش بدیم تا پایگاه!!!!....یاد یاشار که دو روز پیش اومد به دیدنم و گفت بچه اش کلاس پنجمه و تازه یه بچه یکساله هم دیگه هم داره....و طعنه های اون....طعنه های مادر....چه میشه گفت...پیشنهاد میداد از بین شاگردام انتخاب کنم ولی راستش من با این نسل زیاد اختلاف پیدا کردم...خیلی بعضی وقتا نمیشناسمشون ...اصلا" مرام فکریشون با من یکی نیست.....هر چند سعی میکنم مطابق روز باشم ولی انگار یه گپ بزرگ بین من و اونا هست....نمیشه.....اما حالا بعد از رفتن یاشار عزیز و شبی که به همه اون هفت رفیق زنگ زدم ....دوباره حسی بهم دست داد ه مدتها بود فراموش کرده بودم...یه دفعه ای پیش اومد ....فقط تلاقی یه نگاه بود ....فقط....حتی چند ثانیه طول نکشید ....پیرمرد های فامیل همیشه میگن مردی که از سی سال گذشت دلش خشک میشه .....وسواس داره....لولای قلبش زنگ مزنه.....شاید نشه بهش نفوذ کرد...خوب راست بود ....اما الان نمی دونم به این حس لحظه ای باید اعتماد کرد یا نه....ولی فکر نکنم پیرمردا درس بگن...قلب آدم زنگار نمیگیره...هر وقت لازم باشه میشه یه دستی سر ور ورش کشید....

این مطلب رو یه جا دیگه گذاشته بودم دوس دارم اینجا هم بذارم....

نگاهی به چند فیلم جشنواره کن....قسمت اول

جشنواره کن گرچه هیچ وقت جذابیتهای اسکار را ندارد اما حداقل بسیاری از فرهیخته گان عالم سینما جشنوره کن را بزرگترین ومعتبرترین جشنواره سینمایی دنیا می دونن ....وجود اساتید بزرگ سینما در هیات داوری این جشنواره همواره جذاب بوده است...هر چند ایران هم دو تا فیلم داره...یکی این فیلم است از جعفر پناهی و دیگری به امید دیدار محمد رسولوف ...اما بعید این فیلما چیز دندون گیری باشن و احتمالا تنها از دیدگاه سیاسیه که این دوفیلم از ایران هستن....


از فیستوال کن خبرای زیادی میرسه ...خوشبختانه کافه سینما داره گزارش وزانه میده:

اما دوس داشتم یه کم از فیلمای مطرح امسال تو کن بگم:

Woody ALLEN MIDNIGHT IN PARIS

فیلم وودی آلن کهنه کار افتتاحیه بوده....این پوستر امپرسیونیستی با اون نگاه هزل گونه وودی آلن در قالب یه قصه دراماتیک در یه شهر که بهش میگن بهشت رومانتیکها .....چه شود....

Julia Leigh: “Sleeping Beauty”

فیلم زیبای خفته....این پوسترش که زیادی تو دیده به قولی میشه فحوای فیلم رو کلا" حدس زد....ولی اونچه که آی ام دی بی گفته جریان دختری که در یک فاحشه خانه مشغوله و برای اینکه متوجه نشه هر شب بعد از کار به اون دارویی میدن که اتفاقات شب قبل رو فراموش کنه....داستان فیلم اگزرسویسم خسوس فرانکو که همینه...ولی بیشتر از خود فیلم بازیگر فیلمه...دخترک معصوم فیلم Lemony Snicket's A Series of Unfortunate Events  .....که با برادر و خواهر کوچیکش تو دام اون موجود شیطانی با بازی جیم کری افتاده بودن...فیلم به شدت منو یاد فیلم بچه خوشگله لویی مال هم میندازه.....


Pedro Almodovar: “La Piel que habito” (”The Skin I Live in”)

هنوز در موود فیلمهای آلمادور در این وبلاگ چیزی نگفتم...قبلا یه نیمچه نقدی بر آغوشهای گسسته در وبلاگ خدابیامرز فیلمخورا همراه با دوستان پیسی وردی کردم...اما این فیلم....از خلاصه داستان چندین گمانه زنی میشه...فیلم داستان یک جراح پلاستیک هستش که قصد انتقام از متجاوزین به دخترش و همچنین بازسازی چهره داغان شده دخترش...تم آشناییه نه....یک تم ریپ اند رونجی که در چندین قسمت وبلاگ به اونا اشاره کردم.این فیلم به نوعی میشه اولین فیلمی که آلمادور در اینگونه میخواد بسازه...

و بنابراین دیدن نتیجه بسیار کنجکاو برانگیزه این سومین همکاری باندراس بازیگر مطرح اسپانیایی الصل با  آلمادور....باندراس قبلا تجربه بازی در گونه ریپ اند   داشته .اما معدود تصاویر منتشر شده از فیلم هم یادآور دو فیلم مهم تاریخ سینما فیلم کلاسیک فرانسویها یعنی چشمهای بدون صورت ... و همچنین بدون صورت اثر خسوس فرانکو...من که خودم منتظرم 

Alain Cavalier: “Pater”

....آلن کاوالیه روکه پست قبلی یه خورده ازش گفتم... در ایران با فیلمهای ترز و عصیانگران با بازی آلن دلون بیشتر میشناسن...فیلمسازی متفکر که بر پایه های نوعی تفکر مذهبی با مایه غلیظ کاتولیکی آثارش رو میسازه....در مورد این فیلم...هنوز هیچ مطلبی نوشته نشده

- Nuri Bilge Ceylan: “Bir Zamanlar Anadolu” (”Once upon a Time in Anatolia”)

معنای فیلم که میشه روزی روزگاری در آنتالیا...فکر کنم برگردان معروف نوری بیگله سیلان از فیلم کلاسیک پستچی دوبار در نمی زند با نام سه میمون رو دیده باشین...نوری سیلان بر خلاف هموطنش سمیح کوپلان اوغلو سینمایی مبتنی بر درام داره .او داستان پرداز چیره دستیه ...ازطرف دیگه عنوان فیلم هم به نوعی برای ما تداعی کننده دو اثر متوخره سرجیو لئونه کبیره....

Jean-Pierre et Luc Dardenne: “Le gamin au velo” (”Set Me Free”)

آخرین دسپخت برادران داردن که دو عنوان شناخته میشه ...پسری با دوچرخه و آزادم کن...من راستش با سینمای آکنده با نوع خاصی ازسانتیمانتالیسم داردنها حال نمیکنم.نوزاد و قول ,رزتا و...فیلمهای قبلی برادران داردن فیلمهایی بودن که از نوعی احساس گرایی مفرط رنج می بردن...به هر حال دیدن فیلمی از این دو برادر می تونه کنجکاو بر انگیز باشه اما سبک فیلمسازی این دو برادر چندان با مذاق من سازگار نسیت.

Aki Kaurismaki: “Le Havre”

این یکی هم جدیدترین فیلمه آکی کرویسماکی فیلمهایی که به نوعی آثارش الهام بخش هموطنش جیم جارموش هست...مرد بدون گذشته این کارگردان رو دوست می داشتم اما واقعیتش برگردان اون رو از جنایات و مکافات دوست نداشتم....

Terrence Malick: “The Tree of Life”

ترنس مالیک سازنده درامهای غریبی مثل روزهای بهشت ویا ساحل مانتیسکوه...در مورد این فیلم گمانه زنیهای زیادی میشه یک درام فانتزی متشکل از حس نوستالژی و ....این یکی ربط زیادی با اون درخت زندگی با بازی الیزابت تیلور نداره ....

Takashi Miike: “Ishimei” (Hara-Kiri: Death of a Samurai)

فقط می تونم بگم به شدت منتظرم این یکی هستم...تاکاشی میکه جزو کارگردانهای مورد علاقه منه...در مورد 13 قاتل در اینجا یه کوچولو گفتم...اون فیلم برگردان یک سامورایی کلاسیک بود و بهظاهر این یکی برگردان شاهکار کوبایاشی بزرگ باشه...کوبایاشی رو ایرانیها با کوایدانش (به جرات می تونم اولین فیلم سینمای وحشت که بعد از انقلاب در تلویزیون ایران پخش شد) بیشتر شناخته میشه...بعید می دونم اثر میکه با اون استیل خاص فیلمسازیش بتونه ربط زیادی به شاه فیلم کوبایاشی داشته باشه....باید ترکیب دو سبک فیلمسازی متفاوت چی از آب در میاد

Lars Von Trier: “Melancholia”

مالیخولیا فیلم جدید لارنس فون تریه اس....آنتی کریست فیلم قبلیش اونقدر حاشیه پیدا کرد که همه منتظرن این درام روانشناختی علمی تخیلی چه معجونی از کار در اومده.....داستان دو خواهری که یک پیام عجیب از سیاره دیگه رو میگیرن و ....خلاصه تک خطی فیلم قطعا نمی تونه درونمایه فیلم رو برامون فاش کنه ....اما

Gus VAN SANT RESTLESS

گاس ون سانت هم گویا امسال دست از رفقای همجنس بازش کشیده و رفته سراغ یه سوژه تاثر برانگیزه عاشقانه...داستان یه دختر سرطانی که با یه پسری دوس میشه ....عاشقش میشه و....قصه عشق آرتور هیل و اون موسیقی جاودان...نمی دونم ون سانت همیشه با فیلماش یه چیز برای غافلگیری میذاره....

اینم باقی فیلما....خیلیاشون جدیدن و خیلها اسامی معروفی پشتشون (نانی مورتی-کیم کی دوک سورنتینو و....)هست....حوصله ای بود وقتی و عمری بیشتر میگیم از کن و فیلماش....

- Naomi Kawase: Hanezu no Tsuki

- Maiwenn: Polisse

- Joseph Cedar: Hearat Shulayim (Footnote)

- Radu Mihaileanu: La source des femmes (The Source)

- Nanni Moretti: Habemus Papam

- Lynne Ramsay: We Need to Talk about Kevin

Markus Schleinzer: Michael

Paolo Sorrentino: This Must Be a Place

- Nicolas Winding Refn: Drive

Bakur BAKURADZE THE HUNTER

(OKHOTNIK)

 Andreas DRESEN HALT AUF FREIER STRECKE

Bruno DUMONT HORS SATAN

Sean DURKIN MARTHA MARCY MAY MARLENE

Robert GUةDIGUIAN LES NEIGES DU KILIMANDJARO

Oliver HERMANUS SKOONHEID

HONG Sangsoo THE DAY HE ARRIVES

Cristiلn JIMةNEZ BONSءI

Eric KHOO TATSUMI

KIM Ki-duk ARIRANG

Nadine LABAKI ET MAINTENANT ON VA OU ?

Catalin MITULESCU LOVERBOY

NA Hong-jin THE YELLOW SEA

Gerardo NARANJO MISS BALA

Juliana ROJAS, Marco DUTRA TRABALHAR CANSA

(HARD LABOR)

Pierre SCHOELLER L'EXERCICE DE L'ETAT

(THE MINISTER)

Ivan SEN TOOMELAH

Joachim TRIER OSLO, AUGUST 31ST

Xavier DURRINGER

Jodie FOSTER

LA CONQUTE

THE BEAVER

Michel HAZANAVICIUS

Rob MARSHALL

THE ARTIST

PIRATES OF THE CARIBBEAN: ON STRANGER TIDES