آداب بيقراري
آداب بي قراري-يعقوب نادعلي

حسي که بعد از خوندن اين رمان دست داد چيزي بود مثل يک حس فرار مانند يا مثلا" تولد دوباره .در واقع آنچه که مي شد برداشت کرد تلاش يک انسان خسته براي رسيدن به يک زندگي جديد بود که طي آن به قيمت مرگ فرد ديگر به آن دست پيدا کرد اما...يه چيزي که تو اين داستان خيلي جلب توجه مي کرد نوعي آرزوي بد بودن بود.تو فيلمه گاهي به آسمان نگاه کن کمال تبريزي يه جمله از زبان مرحوم آقالو گفته ميشه که مفهومش اينه :
-بعضي آدامها از بس ضعيف هستن که نمي تونن بد باشن
قهرمان رمان آداب بيقراري در همين قشر قرار داره.مرد دلزده از زندگي شخصيش در طول يک مسير قصد داره در يک نوع خلسه (بهتر بگم در دنياي ساخته ذهنش) تبديل به انساني باشه که آرزوش رو داره.مردي که به راحتي به همسر ناسازگارش خيانت کنه،بتونه با زنهاي ديگري در زندگي طبيعيش ارتباط داشته باشه .راههاي رسيدن به اين امر اما سهل و ممتنع نيست او هر چه در دنياي ذهني خودش پيش ميره بايد بد و بدتر بشه تا جايي که بايد يک نفر رو به جاي خودش به قعر دره بفرسته.
اين موضوع دقيقا" مصداق کامل افرادي هستن که مي خواهند بد باشند اما توان بد شدن رو ندارن.اينکه چنين افرادي اصولا" در چه رده اي قرار مي گيرند چندان براي من يکي مشخص نيست.در واقع خصايل اخلاقي (حالا بد يا خوب) اين افراد آيا مربوط به ذات وجودي آنها ست يا از ضعف اونها سرچشمه ميگيره.هميشه براي من هم سئوال بود که خوبي يک آدم که از روي ضعف صورت مي گيره يا مربوط به ذات خوب دروني خودشه...
اين فرار از قاعده ها در جمله اي که : مي خواهم هر کاري که دوست دارم انجام دهم ،دعوت به نوعي آنارشيسم فردي در قالب عدم تعهد به پايبندهاي اخلاقي و حتي اجتماعي است .اما منشاء آن ورود به دنياي بي آلايش ،بکر و در يک کلام شهوت زايي است که او پاي مي گذارد.قهرمان رمان به جايي در نزديکيهاي ياسوج پاي مي گذارد.او به درخواست همسرش بايد انتقالي بگيرد و به اصفهان برود.حضور او در اين مکان ،(که به دليل همين خصلتهايي که گفته شد مورد اعتراض اهالي آن ديار هم گويا قرا گرفته بود ) و ارتباط نامشروعش با زن ايلياتي يک از کاگرانش،-که اتفاقا" رمان در اينکه او واقعا" ارتباطي با زن مذکور دارد يا نه مبهم عمل مي کند ،دچار همان حس فراري مي شود که بايد باشد.
نکته جالب رمان در اينه که اين فرار مانند آثار کلاسيکي(ميشه به خودکشي دروغي قهرمان رمان خرمگش اشاره کنم مثلا") در اين دست اصولا" در جهت نيل به اهداف آرماني نيست بلکه نوعي خضيض به نظر مي آيد تا مهندس کامران قهرمان داستان طي آن به لذت و هرزه گي مورد نيازش دست پيدا کنه.او زندگي مجردي رو در خونه اي که از راه فروش خونه اصليش رهن کرده مي گذرونه و امرار معاش هم از خرج کردن همون پ1ول مي گذره.راهي که هرزگي براش به ارمغان مياره....نويسنده براي اين منظور رمانش را پر از صحنه هاي ارو...تيک کرده ...حضور ناهيد زني که در اواسط داستان سر وکله اش پيدا مي شود با توجه به خصوصياتي که تاز او وصف مي شود حالتي اثيري و رويايي دارد زني که با وجود آنکه برهنه شب رو در خونه کامران مي گذرونه اما اتفاقي بينشون نمي فته.ناهيد در خيال کامران بوجود ي آيد زني غيبگو که اتفاقا" دست آخر (رجعت رمان به اول داستان) به او تلفن مي زند.در واقع مي توان گفت مرگ ابتداي کامران اصولا" يک مرگ فيزيکي نيست بلکه تولد دوباره براي اوست.طوري که در انتها ناهيد خيالي ذهن کامران –در دنياي بين واقعيت و خيال-با او تماس مي گيد و هم اوست که او را نجات مي دهد. آداب بيقراري بر خلاف خزعبلاتي که اين روزها چاپ مي شود نه متعلق به جريان به اصطلاح پست خزعبليسم جاريست و نه بوي رئاليسم جادويي و امثالش را دارد و نه به دليل کمبود مصالح داستاني به اطناب مي انجامد و به اصطلاح سورئاليسم را براي نجات انتخاب مي کند.لحن و گفتار متني هم کاملا" در خدمت ارتباط با تماشاگر است.
صحنه توصيفي از آتش زدن ماشين و سقوط به دره فيلم مردي در آئينه ساموئل خاچيکيان رو برام زنده مي کرد اما صحنه هاي به نسبت اروتيک توصيف شده و محوريت شخصي داستان منو رو بيشتر ياد يه فيلم اسپانيايي انداخت به اسم سلطان فرار .داستان يک مرد ميانسال که با فراري دادن يک دختر نوجوان و همراه شدن با او در طبيعت بکر به نوعي فرار به سوي هرزه گي است.
مردي ميانسال که با توجه به فيزيک و ميميک صورت و همچنين سادگي ذاتيش در چارچوبي از تعهدات دست و پگير اخلاقي او را واميدارد تا با فرار از اين تعهدات دختر نوجوان را فريب دهد و...
------------------------------------------------------------------------------------
يکي از تفريحات من گشت و گذار در دنياي بي مووي ها براي استراحت دادن به سلولهاي خاکستري مغز است.در واقع من يه ب مووي فن هستم.جديدا" فيلم باربابلا رو تو آرشيوم پيدا کردم.يک ضيافت دوست داشتني از رنگ و نور نقاشي با جلوه هاي ويژه دهه 70 ....داستان علمي تخيلي در مورد آدمهايي که به جاي سلام به هم ديگه عشق ميگن.
چيزي که برام جالب بود سياليت تيترژ ابتدايي و يک آهنگ نشاط آور بود...
در ابتدا تصويري از يک موجود به ظاهر مابعدالطبيعه ظاهر مي شود...


و در انتها مي فهميم که بله اين جين فانداي خودمونه!!...

فيلم که يک شاهکار سينماتوگرافيک هست اين شخصيت هم مردي دچار انحراف رو نشون ميده که در وقت بازيبا بچه هاي کوچک يک کارهايي مي کنه.يکي از دردناکترين صحنه هاي فيلم ارتباط او با دختربچه خدمتکاره که اون بر اساس معصوميت ذاتيش شروع به بوسيدن مرد مي کنه ...
---------------------------------------------------------------------------------------
فيلمي که اخيرا" ديدم فيلم غريبي بود از سينماي ژاپن به نام خانه يا هاوس
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:10 توسط اميد
|
سينما براي من هم يه عشقه و هم يه تفريح.اينجا رو گذاشتم كه براي مدتي فارغ از مشكلات زندگي درباره اين عشق بگم .چيزايي كه از دلم بر مي آد....